بعد از صرف صبحانه که املت خوشمزه مامان پز بود که پدر و پسر به به کنان نوش جون کردید و خوندن نماز رفتیم پارک تازه احداث اسکو ، تقریبا خلوت بود و یک دل سیر بازی کردی و خندیدی تا خسته شدی ..این طرف هم من و بابایی الاکنگ بازی میکردیم که زود حسودی کردی و اومدی و بابایی رو پیاده کردی ..فدای لبای خندونتون بشم من..یو هووووو کنان سرسره بازی میکردی فداتشم..چایی دبش تو این هوای سرد خیلی لذت داشت..با دستهای باز میدویدی بغل بابا و بعد از پریدن به آغوش بابایی ، ماما ماما کنان میدویدی بغل من قربون شیرین زبونی و شیرین اداییت بشم من فسقل خانآقا مهندس خوشتیپ و خوشگل و خوش هیکلم..اجازه گرفتی تا به گربه دست بزنی، چون برای ناز کردن گربه، بی تاب و بیقرار بودی ..به ماساژ ، آشاپش میگیپسر مهربونم، با لبای غنچه میگفتی جاااناااا جااانااااا ناژژژژ نااااااژ ..دستکش های کثیفت رو عوض کردم ، رفتیم امامزاده ای که تا به حال قسمت نشده بود بریم زیارتشون..درب امامزاده از این طرف بسته بود و فکر کردیم اشتباه اومدیم در حالیکه ارواح این قبرستان خواهان هدایای ما بودند که به این راه اومدیم و این جا دعوت شدیم ..کوههای پوشیده از برف دیده میشن و هوا چند روز هست خیلی سرد شده و سوز شدیدی داره ، دریغ از برف و بارش نعمت الهی..از جاده پایینی رسیدیم به امامزاده ..وااااای خدا جون ، چه مکان دنج و رمانتیک و&nb, ...ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۶ساعت 22:15  توسط مامان سمیرا،بابا صابر | ,کربلایی,امامزاده ...ادامه مطلب